زیر نم باران، بدون چتر، با تو قدم میزنم
قدم میزنم ولی هر بار به بهانه ای از نگاهت میگریزم
میگریزم تا اسارتم بیشتر نشود
میگریزم اما میپذیرم که گرفتارِ تو شده ام
میپذیرم که تمام دنیای من شده ای
نکند برای اِبرازش زود باشد
پس باز هم میکوشم تا در زیر سکوت، هیجانم را پنهان کنم
پنهان کنم که چگونه ضربان قلبم با صدایت بالا میرود
پنهان میکنم، اما تو چه خوب مرا شناخته ای
ناگفته هایم را میشنوی
میشنوی که با هر نفس میگویم عاشقانه میخواهمت
میشنوی، صدای قلبی را که تو را فریاد میزد
و من همچنان، میکوشم
میکوشم تا این تمنا را در زیر سکوتی سنگین، کتمان کنم
– نازنین ایزدی –